رمان بوی عاشقی ❤️پارت 4
سلام سلام امیدوارم حالتون خوب باشه، باز اومدم با رمان بوی عاشقی ❤️ بریم سراغ رمان....
بوی عاشقی ❤️
پارت 4
~مرینت سرشو انداخت پایین..
مرینت:نه فقط یه خورده از دست الس
یا عصبانی هستم همین 🙂
~ادرین لبخندی زدو دستشو گذاشت روی شونه مرینت و..
ادرین :خوب نیست دوتا رفیق از هم قهر کنن مخصوصا شما دوتا
مرینت :من قهر نکردم فقط...
~ مرینت میخواست ادامه که ادرین میپره وسط حرفش
ادرین :فعلا بهتره بریم تو پروژه رو تموم کنیم
مرینت :باشه
~مرینت و ادرین باهم رفتن داخل خونه
الیا رو به ادرین و مرینت :چی شد ته حرفاتون به کجا کشید😉
نینو :الیا بس کن اونا فقط دو کلام حرف زدن بهتره الان به فردا که قراره گزارش بدیم و نمره ما از همه کمه
نینو رو به مرینت و ادرین :شما تا صب میخواین همونجا وایسین خب بیاید بشینید
ادرین، نینو، مرینت و الیا :خخخخخخخخ😂😂
~2ساعت بعد
مرینت :هوففف بلاخره تموم شد
(نکته :اونا ساعت 7 عصر شروع کردن و ساعت 9 شب تموم کردن )
ادرین :اره
نینو :اخ، من فقط شکمم صعف کرده یا بقیه هم همینطورن 😕😐
ادرین :بقیه هم همینطورن 😂
نینو:چقد خوب
الیا :ببخشید چی چقد خوب 😕اینکه بقیه دارن میمیرن
نینو :اِی بابا، چرا اینقد به من گیر میدی خب گشنمه😩
ادرین :کسی با اینکه از بیرون سفارش بدیم موافقه؟
مرینت :من پایم
نینو:منم هستم
الیا :من میگم پیتزا سفارش بدیم
ادرین و نینو. مرینت : اره باشه
الیا :خب الان زنگ میزنم سفارش میدم
نینو :وای چقد خوبه که با رفیق عزیزم غذا میخورم
مرینت :خخ😂
ادرین :اره برای منم لذت بخشه که دارم کنار دوستام شام میخورم 😅
_ادامه دارد..............
🖐🏻🖐🏻