رمان بوی عاشقی ❤️ پارت 2
بوی عاشقی ❤️ پارت 2 مری و تیکی :خخخخخ😂 _ادرین پلگ :آدرین؟ تو چرا همش میخوای پیش لیدی باگ باشی؟ آدرین : متوجه نیستی اون زندگیمه پلگ :تا وقتی که کممبر به این خوشمزگی و جیگری داری دیگه نیار به لیدی باگ هم نیست آدرین :اه پلنگ، اشتهام کور شد. _ساعت 6عصر مری:تیکی بجب دیرمون میشه ~تیکی رفت توی کیف مرینت و مرینت هم رفت خونه آلیا. آلیا :هی سلام خوش اومدی بیا تو مری :ممنون آلیا :خیلی خوب کردی که مثل دفعه های پیش تنهام نگذاشتی وگرنه نمیدونستم چجوری باید این پروژه رو تموم کنم. مری:من کی تنهات گذاشتم! آلیا :خخخ، فقط داشتم باهات شوخی میکردم مری:آلیاااااااا😤اصلا کار خوبی نکردی آلیا :خیله خوب با...