دیدن دوست قدیمی
جمعه 17/٢ /1400
گفتم برم یادی از رفیقم کنم واسه همین با مامانم رفتیم مسکن مهر.
اول زنگ نازنین فکر کرد دارم باهاش شوخی میکنم که اومدم گفتم بیا پایین رفتم محوته وقتی وارد محوته شدم همه خاطره ها برام زنده شد دادشش رو دیدم (امیر عباس)
نازنین اومد پایین احساس کردم یه ذره تو شک بود نمیدونم حالا تو کامنتا خودش بگه
از ساختمون خارج شدیم نازنین با مامانم سلام احوالپرسی کرد
بعد باهم حرف زدیم چند تا مسابقه دو گذاشتیم اونم دوتایی😂😂😂
آخر کار داشتیم حرف میزدیم که دیدیم مامانمون نیست یهو از نرده نگاه کردم دیدم مامانم سوار ماشین شده میخواد بره 😅😂😂 سری خداحافظی کردم
برگشتیم خونه
عجب روزی بود حالا از مامانم قول گرفتم دوباره بریم 😅😌
لایک و کامنت یادتون نره 💕💕
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی